سـر آمـد زمـسـتان و آمـد بهـار
نو و تازه شد دامـن سـبـزه زار
گل سرخ خـورشید ، آمـد به باغ
به کوه و به صحرا چو زرین چراغ
نفـس تازه کـرده هـزاران درخـت
نشسـته بهـاران به جایش به تخت
شکـوفا شـده صد هـزاران گـیاه
برفت از طبیعت غم و اشک و آه
بزیبـد در آیی به دشـت و دمـن
بشویی به باران ، غم جان و تن
مناسب بُوَد رو بر آری به دشت
به آنجا که از جوی ، آبی گذشت
فراوان بگـویی ز شادی سخـن
فرامُش کنی فصل غمگین شدن
به کهسار گر رفتی ای گلعذار
غنیمت شمار اینچنین روزگار
برچسب : نویسنده : barbalenaseem بازدید : 99